اینجا کسی است پنهان!

همچون خیال در دل...

رسالت علم چیست؟

قبل از هر کاری، علم باید انسان را می شناخت و زندگی انسان را معنی می کرد، و بعد متناسب با نیاز انسان و متناسب با رسالتی که انسان در زندگی اینجائیش دارد، دست به تمدن و دست به کشفیات و اختراعات و صنعت می زد. اما انسان را هیچ نشناخته و هیچ معنایی برای زندگی انسانِ روی زمین نداده، همواره دارد ساختمان می سازد بدون اینکه بشناسد این کسی که آنجا -در این ساختمان- زندگی می کند چه احتیاجات واقعی و اصیلی دارد. دیدیم که همیشه از این ساختمان صحبت می کند که مدرن تر از ساختمان پیش است و کامل تر از ساختمان پیش است - و درست هم هست- اما اگر بپرسیم آن کسی که می خواهد در اینجا زندگی کند چه جور آدمی است؟ می گوید: به من مربوط نیست، به حکمت الهی قدیم مربوط است که در این باره ها صحبت می کردند، آن هم که به نتیجه نرسید پس هیچی ولش کنیم! پس این تمدن را برای کی می سازیم؟ قبل از اینکه تمدن بسازیم، قبل از این که روش علمی را تعیین کنیم، و قبل از اینکه رسالتی برای علم و فلسفه تعیین کنیم، قبلا باید همه نیروهایمان متمرکز این معنا بشود که انسان چه موجودی است و چه خصوصیاتی دارد و چه نیازهای اصیلی دارد و چه ابعاد متنوعی دارد، و بعد براساس این شناخت زندگی اش را برنامه ریزی کنیم و براساس این شناخت تمدن را بسازیم و براساس این شناخت رسالت علم را تعیین کنیم.

 

 

از کتاب علی(ع) نوشته علی شریعتی 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

پنداری عاشق شده ام :)

- مش قاسم! آدم چطور می فهمد که عاشق شده است؟

+ واللّه، بابام جان... دروغ چرا؟... اونکه ما دیدیم اینجوری است که وقتی خاطر یکی را می خواهی.. آن وقتی که نمی بینیش توی دلت پنداری یخ می بنده... وقتی می بینیش یک هُرمی توی دلت بلند میشه، پنداری تنور نانوایی را روشن کردند... همه چیز دنیا را، همه مال و منال دنیا را برای او می خواهی، پنداری حاتم طایی شدی... خلاصه آرام نمی گیری..

 

 

از کتاب دایی جان ناپلئون نوشته ایرج پزشکزاد

 

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

شرح در متن!!!

گفتند: مرد به خدای کی رسد؟

گفت: ای مسکین! هرگز رسد.

 

 

از کتاب تذکره الاولیاء نوشته عطار - ذکر بایزید بسطامی

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

جنگ...

جنگ دیگر مانند دهه های اول قرن بیستم، مبارزه ای نابود کننده و خطرناک نیست، بلکه یک نوع قدرت نمایی است بر سر اهداف محدود بین رقبایی که هیچ یک توانایی نابودی دیگری را ندارد، و نه هیچ دلیل موجه یی، و نه تفاوت های عقیدتی عمیقی برای توجیه آن وجود دارد. با این همه، این موضوعات نه از خشونت جنگ و نه نگرش های غالب درباره ی جنگ کم می‌کند و نه به آن ها ویژگی انسانی تری می دهد. برعکس، جنون جنگ در تمام کشورها ادامه دارد و اعمالی مانند، چپاول، کشتار کودکان، کوچک کردن شانِ انسان تا حدِ بردگی و اقدامات انتقام جویانه نسبت به زندانیان که به زنده زنده جوشاندن و سوزاندن هم رسیده است، دیگر امری طبیعی به شمار می آید که اگر از سوی خودی ها صورت گیرد، حتی ارزشمند تلقی می گردد.

 

از کتاب 1984 نوشته جرج ارول ترجمه سیروس نورآبادی

 

پ ن: جنگ، زوال است. همین.

و زوال یعنی [اضمحلال، افول، انحطاط، انحلال، انقراض، انهدام، بطلان، ستردگی، سقوط، عدم، محو، مرگ، نابودی، نسخ، نقص، نقصان، نیستی، هلاک]

جنگ، همه این هاست...

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

شکنجه نمی تواند احساسات آدمی را تغییر دهد!

ذهنش به تله اسکرین کشیده شد و گوش های تیز و همیشه بیدارش که منتظر شکار بود. آن ها شب و روز می توانستند جاسوسی آدم را بکنند، اما اگر آدم مغزش را به کار می انداخت، می توانست به راحتی آن ها را دور بزند. با تمام زرنگی شان، آن ها تاکنون نتوانسته بودند به این راز دست یابند که در ذهن دیگری چه می گذرد. شاید وقتی که آدمی در چنگ آن ها اسیر بود، وضع غیر از این بود. هیچکس نمی دانست در وزارت عشق چه می گذرد، اما می شد گمانه زنی کرد: شکنجه، مواد، ابزار پیچیده برای ثبت واکنش های عصبی،خسته کردن تدریجی آدم ها بر اثر بی خوابی و انزوا و بازجویی های مداوم. به هر حال حقایق را نمی شد پنهان کرد. با بازجویی یا شکنجه می توانستند به حقایق دست یابند، اما اگر هدف فرد به جای زنده ماندن، انسان ماندن باشد، دیگر همه این ها چه فرقی می کند؟بازجویی و شکنجه نمی توانست احساسات آدمی را تغییر دهد، حتی اگر خودش هم می خواست، باز نمی توانست این کار را بکند. می توانستند به کوچک ترین جزییات اعمال و گفته ها و اندیشه های آدمی دست پیدا کنند، اما باطنِ فرد، که عملکردش حتی برای خود او هم اسرارآمیز بود، غیرقابل نفوذ باقی می ماند.

 

 

از کتاب 1984 نوشته جرج ارول ترجمه سیروس نورآبادی

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

هراسِ ما از تنهایی است...

مرگ عجب موجود عجیبی است. آدم در تمام عمرش طوری زندگی می کند که انگار هیچ وقت قرار نیست بمیرد، با این حال یکی از بزرگترین انگیزه هایش برای زندگی همین مرگ است. بعضی از ما با یاد مرگ پر تلاش تر، سرسختانه تر و خشن تر زندگی می کنیم. آگاهی از مرگ به بعضی ها این تلنگر را می زند که نهایت لذت را از عمرشان ببرند، ولی برای بعضی دیگر چیزی جز عاطل و باطل نشستن و از مدت ها قبل چشم به راه این مهمان ناخوانده بودن به ارمغان نمی آورد. همه ما از آن می ترسیم، ولی خیلی از ما بیش از این که از احتمال مرگ خودمان بترسیم،از این می ترسیم که نکند مرگ در خانه عزیزانمان را بزند. بزرگترین ترسی که از مرگ داریم، شاید این باشد که همه عزیزانمان را ببرد ولی به سراغ ما نیاید و ما را در این دنیا، بی کس رها کند.

 

 

از کتاب مردی به نام اُوِه نوشته فردریک بَکمن ترجمه فرشته افسری

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اینجوری عاشق بشیم :)

دوست داشتن یه نفر مثل اسباب کشی به یه خونه جدیده. اولش عاشق همه ی چیزای جدیدش می شی. هر روز صبح از اینکه همه این خونه مال خودته سر ذوق می آی. هر لحظه دلت شور می زنه که نکنه سر و کله ی یه نفر پیدا بشه و بگه یه اشتباه وحشتناک اتفاق افتاده و از اول قرار نبود که تو صاحب یه همچین خونه ی شگفت انگیزی بشی. بعد در گذر زمان، دیوارها هوازده می شن، تراشه های چوب اینجا و اونجای خونه می ریزه، و اینجاست که تو کم کم نه عاشق بی نقصی این خونه، که عاشق همه ی نقص هاش می شی. کم کم همه سوراخ و سُنبه های خونه رو بلد می شی. یاد می گیری وقتی که هوا خیلی سرده چطور کلید رو توی قفل بچرخونی که گیر نکنه، یاد می گیری که کدوم یکی از سرامیک های زیر پات، وقتی که روی کَف راه می ری تِقی صدا میده و این که درهای کمد رو چطور باز کنی که جیغشون بلند نشه. اینها همه ی اون راز های کوچیکیه که جز تو هیچ کس نمیدونه و تورو عاشق خونه ی خودت می کنه.

 

 

 

از کتاب مردی به نام اُوِه نوشته فردریک بَکمن

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دیر نکنیم...

آدم ها همیشه دلشان را به بعد ها خوش می کنند؛ آدم ها فکر می کنند برای کمک کردن به دیگران، همیشه وقت خواهند داشت. آدم ها فکر می کنند برای گفتن حرف دلشان به دیگران همیشه وقت خواهند داشت...

 

از کتاب مردی به نام اُوِه نوشته فردریک بَکمن

 

پ ن: اما گاهی خیلی دیر می فهمند، اشتباه فکر می کرده اند...

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

#دلبری :)

آسیا می خری؟

مرا بخر

تا جهت تو بگردم

 

 

از کتاب شرح آن الف - شمس تبریزی

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اُمید...

- برای بیرون کردن همه غم ها یک بهانه کوچک کافی است... درست مثل یک پرتو نور که برای بیرون کردن یک دنیا تاریکی کافی است.

 

 

از کتاب مردی به نام اُوِه نوشته فردریک بَکمن ترجمه فرشته افسری

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
الهی!
مرا از دنیا هرچه قسمت کرده ای
به دشمنان خود ده
و هر چه از آخرت قسمت کرده ای
به دوستان خود ده

که مرا تو بسی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان