اینجا کسی است پنهان!

همچون خیال در دل...

دست هامان خالی دلهامان پُر ...

او فکر می کرد آدم نباید طوری زندگی کند که انگار هرچیزی را می شود دور انداخت و یک چیز بهتر به جای آن آورد. او فکر می کرد آدم نباید کاری کند که وفاداری بی ارزش شود.

 

 

از کتاب مردی به نام اُوِه نوشته فردریک بَکمن ترجمه فرشته افسری

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

شبیه سقوط !

می گویند وقتی که آدم دارد از بلندی سقوط می کند، عملکرد مغز خیلی سریع می شود. انگار که تخلیه ناگهانیِ انرژیِ جنبشی، نیرویی به ذهن آدم وارد می کند و چنان شتابی به آن می دهد که باعث می شود فکر کنی دنیای آن بیرون مثل فیلمی است که روی دور آهسته به نمایش درآمده است. 

 

 

از کتاب مردی به نام اُوِه نوشته فردریک بَکمن ترجمه فرشته افسری 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اُوِه گفت:

- به نظر من هر مردی رو باید از روی کاره اش قضاوت کرد نه از روی لاف زدن هاش...

 

 

از کتاب مردی به نام اُوِه نوشته فردریک بَکمن ترجمه فرشته افسری 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

سبحان اللّه !

سبحان الله!

همه فدای آدمی اند و

آدمی فدای خویش...

 

 

از کتاب شرح آن الف - شمس تبریزی

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

من از آنِ تو...

دریغا روزهایی که بی دلبستگی بگذرند. دریغا بیگانگی. اما آدمیزاد را مگر تاب و توان آن هست که از هرکس و هر چیز بِبُّرد؟ دمی شاید؛ یا روزی و ماهی شاید به اراده چنین کند. اما سرنوشت او چنین نیست پیوند می یابد و می پیوندد. جذب می شود. شوق یگانگی. خود را به دیگری بست می زند. خود را به دیگری می سپرد. خود از آنِ او، او از آنِ خود...

 

از کتاب کلیدر نوشته محمود دولت آبادی 

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

نیکی گناه نبود...

در همه دوره ها مردم نیک یافت می شوند، اما در آن سال ها، روزگاری که داستان ما در بستر آن روان است، از این دست مردمان بیشتر یافت می شدند. چشم های مراقب هنوز مهلت نیکی ساده مردم را به خود، از آن ها نگرفته بود. نیز نیکی گناه نبود. کردار نیک جسارت می خواهد. و آن دوران هنوز این جسارت خجسته در هم نشکسته بود. 

 

از کتاب کلیدر نوشته محمود دولت آبادی

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دل به دست آر تا کسی باشی...

بی جا گفته که دل به دست آر، تا کسی باشی... حکماً باید دل از دست داد. نه که به دست آورد. دل از دست داده، کس باشد یا ناکس، باکش نیست...

 

از کتاب منِ او نوشته ی رضا امیرخانی 

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

حکماً خود خالی شده ای!!!

جوان! یک یا علی بگو و از خودت بن کن شو... خودسر، خودخواه، خودستا،خودکام، خودرای،خوددار،خودبین،خودپسند... خود... خود... خود... حکماً خودِ خالی شده ای...

 

از کتاب منِ او نوشته ی رضا امیرخانی 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...

ما ملتی هستیم درد آشنا؛ اما نه به درد، تن سپرده و خو کرده.
حکایت، همان حکایت قدیمی پرنده است و قفس؛ پرنده‌ی بسیار آشنا با قفس؛ اما نه معتاد به قفس، و نه شوکت باغ از یاد برده، و نه تن به دیواره‌ی قفس کوبیدن را دمی فرونهاده؛ گرچه در لحظه‌هایی چنین می‌نماید که خستگی، به نشستن و آب از آبدان قفس نوشیدن و ارزن از دانه‌دان قفس برچیدن را برجنگیدن به خاطر آزادی ترجیح داده است؛ اما ما ملتی هستیم با هشیاری‌های تاریخی شگفت انگیز، و به همین سبب، آن دانه برچیدن‌ها و سر در آبدان فرو بردن‌ها نیز تصویری‌ست نه عین واقع، که غفلت پرنده باز کهنه کار را می‌طلبد نه آب و دانه‌ی بیشتر را در پناه رفاه قفس...

 

از مقدمه‌ی کتاب درحد توانستن نادر ابراهیمی

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

شاید فراموشی... شاید ظلم!

تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ ما را، یا تبعید کرده اند، یا برای جنگ با افغانها، ترکمنها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همیشه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم. سینه ما آشنای گلوله بوده،اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم. بعدش که حکومت سوار می شده، دیگر ما فراموش می شده ایم و باز باید به جنگ با خودمان و مشکل هایمان بر می گشته ایم.

 

از کتاب کلیدر - نوشته محمود دولت آبادی 

 

پ ن: شبیه حالِ این روزها

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
الهی!
مرا از دنیا هرچه قسمت کرده ای
به دشمنان خود ده
و هر چه از آخرت قسمت کرده ای
به دوستان خود ده

که مرا تو بسی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان