اینجا کسی است پنهان!

همچون خیال در دل...

ابن مشغله و ابوالمشاغل؛ پدر و پسر!

خوندن زندگی نامه ، از این جهت حُسنه، که با تجربه هایی آشنا میشی که شاید توی مسیر زندگی تو هم اتفاق بیوفتن. حالا خوندن تجربیات شخصیِ فردی که توی همین فرهنگی زندگی کرده، که ما زندگی می کنیم؛ تو همین مملکت با همه مشکلاتش، با همه بالا پاییناش، با همه عرف های درست یا غطلش  و... نکته مثبتش اینه که شاید بهتر درکش کنیم، چون خیلی شرایط مون مشابه تره.

کتابی که می خوام معرفی کنم یه دوگانه است از نادر ابراهیمی، نویسنده کودک و نوجوان و البته گاهی بزرگسال. نادر توی کتاب اولش" ابن مشغله" ، از تجربیات کاری اش می نویسه، از شغل هایی که تغییرمیده، ازموانعی میگه که سر راه انسان موندن توی کار و زندگیش  قرار گرفته ، در واقع همه ی اون دو راهی هایی که ما هم، بعضی هاشو شاید با یه سر و شکل دیگه تجربه کردیم یا می کنیم. این کتاب از این جهت ارزشمنده که یه چیزایی به آدم یادآوری می کنه، که برای هر کسی متفاوته چون نگاه ما به زندگی  و تجربیات ما از زندگی متفاوته؛ به قول جرج ارول « بهترین کتاب ها آن هایی است که آنچه را که آدمی می داند به وی یادآوری می کند.»

کتاب دوم " ابوالمشاغل" سیزده سال بعد از کتاب اول نوشته شده و در ادامه کتاب اول است؛ باز هم تجربیات زندگی نادر اما با درک و فهم یک آدم میانسال، یک پدر! نادر در این کتاب، آخر هر فصل نظر پسر(ابن مشغله) را در مقابل نظر پدر می نویسه و این مقایسه ها و تغییر دیدگاه ها در اثر گذرسالیان و کسب تجربه ها به جذابیت های کتاب اضافه کرده است.

از متن کتاب:

ابن مشغله می گفت: « راهِ بسیار درازی در پیش است؛ بسیار دراز... در این راهِ طولانی، وقت، برای همه کار خواهی داشت، به قدر کافی، و اضافه هم خواهی آورد، آنقدر که دیگر ندانی با آن چه می توانی بکنی، و چه باید کرد... پس، خودت را خسته مکن، و از نفس مینداز!»

ابوالمشاغل می گوید:« راه، تنها زمانی بسیار دراز است که در ابتدای آن باشی، یا حتی در کمرکش آن. در پایان، به ناگهان، می بینی که یک لحظه بیشتر نبوده است و بسی کمتر از لحظه: یک قدم مورچگان. در حقیقت، این کوتاهی و بلندی راه نیست که مسأله ماست.مسأله، آن چیزی است که ما، در امتداد این راه، برای دیگران که ناگزیر از پی ما می آیند باقی می گذاریم تا که طی کردنش را مختصری مطبوع، گوارا، شیرین و لذت بخش کند. پس، حق است که خودمان را، اگر نه برای ساختن کاروانسراهای بزرگ و آب انبار های خنک، لااقل برای برپا داشتن یک سایبان کوچک، خلق یک بیت شعر خوب، روشن کردن یک چراغ ابدی و یا ضبط یک صدای مهربانِ «خسته نباشی» خسته کنیم، خسته کنیم و از نَفَس بیاندازیم... به حق که چه از نَفَس افتادن شیرینی است آن و چه خستگی غریبی...»

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

زندگی با عشق چه زیباست!

از تجربه خودم میخوام بگم... سه سال پیش تصمیم گرفتم عاشقانه تر به جهان نگاه کنم... به درخت، به آسمان، به آدم ها، به ساختمان ها حتی و هرچیزی... اولش خیلی به نظرم مسخره میومد گاهی به خودم می خندیدم ولی ادامه اش دادم... و تقریبا هر روز یه عکس ثبت می کردم از یه قابی که حالم رو خوب کرده بود و سعی میکردم یه شعر مرتبط هم کنارش بنویسم... این قاب میتونست هرچیزی باشه... غروب خورشید، درختای پاییز، همهمه دانشجو ها توی صف سلف، ماهی گلی های دم عید، یه دسته گل رز، یه نمیکت خالی کنار دیوار کاهگلی، یه گلدون شعمدونی روی میز یه کافه، یه پیرمرد سالخورده با گاری باربری اش توی بازار وکیل شیراز، آسمون پر از ابر و  سایه هایی ساختمون ها روز زمین، کیوسک های تلفن همگانی قدیمی، تابلو های نئون نصفه نیمه مغازه های شلوغ شهر، شاخه انار آویز شده از دیوار همسایه توی کوچه و هرچیزی... 

از یه جایی دیگه فقط روزی یه قاب دوست داشتنی نبود... انگار که عادت کرده باشم، قشنگی های هرچیزی رو ببینم... انگار همه چی قشنگ تر شده بود... اون موقع و اون لحظه نمیدونستم چه اتفاق خوبی در من افتاده... تا اینکه خونه نشین شدیم به مدت زیاد و این عادت از من دور شد یا شایدم من دور شدم... چقدر دلم تنگه برای اون روزا...

 

 

کتاب " زندگی با عشق چه زیباست " رو شش ماه پیش شروع کردم؛ نه اینکه کتابی باشه که کند پیش بره نه! اتفاقا انقدر نثرش روون بود که خیلی راحت میشد خوندش و پیش رفت ولی این کتاب برای من از اون دسته کتاب هایی بود که دلم می خواست هر بخشی رو که می خونم، بهش فکر کنم و سرسری ازش رد نشم... 

این کتاب بهمون یادآوری می کنه باید به اتفاق ها و آدم های پیرامونمون عشق بورزیم، بی منت؛ و اینه که زندگی رو زیبا می کنه... نگاهمون رو تغییر میده و همه چیز انگار یه روی دیگه ای از خودشون رو نشون میدن که تا حالا ندیدیم... نویسنده بهمون تلنگر میزنه که خیلی از رفتار های ناخودآگاهمون با اطرافیان باعث اتفاقاتی میشه که نتایج نامطلوبی به دنبال داره و فقط کافیه یکم با خودآگاه مون با عشق رفتار کنیم تا جهان بهتری حداقل برای خودمون بسازیم. 

ما آدم ها خودمون رو اسیر قوانین و عرف های جامعه کردیم که ما رو از خود واقعی مون دور کرده... باید اول از همه با خودمون مهربون باشیم و این عشق رو به خودمون بدیم تا در وهله بعد بتونیم عاشقانه به جهان پیرامونمون نگاه کنیم... 

این کتاب خیلی خوب رفتار ها و کنش های ما آدم ها رو تحلیل کرده و راهکار های خوبی برای ایجاد و تقویت عشق توی زندگی هامون ارائه داده... منتهی برای عملی کردنش، هر آدمی به یکمی رهایی و دیوانگی و استمرار نیاز داره... ولی قطعا معجزه میکنه... 

 

اگر به دنبال قشنگ تر دیدن این دنیایید توی این همه زشتی و ظلم و نازیبایی، خوندن این کتاب و عمل به توصیه هاش رو بهتون پیشنهاد میکنم. این یک کتاب تخصصی در مورد عشق است.

 

 

پ ن: عاشق باشید و رها...

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دوست داشتن نیازی به روز ندارد!

آه ای عزیز فرسنگ ها دور از من!

هرکجای این دنیای بزرگ که هستی حواست باشد که عشق و دوست داشتن آدم را کور می کند و کسی که خوب نمی بیند نیازِ بیشتری به شنیدن دارد. پس همین امروز، این تئوری مزخرف را که دوست داشتن نیازی به گفتن ندارد فراموش کن. یادت باشد قوی ترین حس ها اگر پرستاری و مراقبت نشوند، بیمار می شوند و می میرند. 

اتفاق عشق را با نوازش، با کلامِ دلنشین، با یادآوری های کوچک و بزرگ برای خودت و برای دنیای اطرافت زیبا تر کن_ بگذار پشتِ دوست داشتن تو و لبخندِ دیگری، محبت و احترام معنای وسیع تری پیدا کنند.

 

از کتاب در خانه ما عشق کجا ضیافت داشت نوشته نیکی فیروزکوهی

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

هر دو نوع تفکر لازم است!

- ملا! تمامِ عمر آوارگی بکشی، از کار و خدمت بمانی، خودت و خانواده ات را عذاب بدهی که چه؟ که سرانجام امربر بی سروپایِ حاکمِ بی سر و پایی، به امید پشیزی مژدگانی، تیری درسینه ات خالی کند؛ خلاص؟

+ مرا از تیر خلاص مترسان تاجر، که مرگ برای مومن، جشن است و وصل. چرا باید جایی که می توانم در آنجا با ظلم و جور بجنگم رها کنم و به جایی بروم که در آنجا ظلم و جوری نیست؟ مگر وطن مرتع است و انسان گاو، که فقط به خاطر چریدن و خوب چریدن، خوردن و خفتن و چنان کردن، لمیدن و نشخوار کردن و دفع زائدی کردن، وطن را بخواهد، مَرد؟ عذاب کشیدن در زادگاه و خانه همانقدر حق است که بهره گرفتن و آسوده زیستن در زادگاه. تازه اگر گریختن به هنگام بلا، شرط عقل و عدل باشد، پس بلا را چه کسی له کند؟ و درد را چه کسی علاج؟ چه کسی به تو گفته است که گریختن از مصیبت، رفع مصیبت می کند و شادیِ راستینِ گریزنده را تدارک می بیند؟ هاه!

-  این ها را که تو می گوی، من ابدا ابدا، نگفتم ملا! حرف من این است که هر حضوری، علت حضور می خواهد. وقتی اینجا، بی دلیل حاضری و کاری از دستت بر نمی آید و جنگت، جنگ انگشت نرم است با سنگ سخت، خب برو به جایی که به کار آیی. نه به سود خودت و برای کیف و حال خودت، که برای خدا و خلق محتاج خدا. بعد مقدمات بازگشتت به وطن که فراهم شد و دیدی در خاک زادگاهت می توانی ثمری داشته باشی، بازگرد و بجنگ و شهید شو یا نجات بده. اگر استدال تو در باب ماندن و درد بیهوده کشیدن و معتاد درد شدن درست باشد، پس «هجرت مومنانه» به چه کار می آید؟ بله؟

+ ...

 

از کتاب "سه دیدار با مردی که از فراسوی باور می آمد" نوشته نادر ابراهیمی.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

روضه ی سقا

سالِ متفاوت. محرمِ متفاوت. روضه متفاوت!

کتاب سقای آب و ادب نوشته ی سید مهدی شجاعی؛ روضه اباالفضل (ع) است.

 

بخشی از کتاب رو بشنویم...

 

 

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کتاب پروژه شادی!

این کتاب به جرئت اولین کتاب انگیزشی است که برایم جالب بود. این کتاب اصلا پر نیست از کلمات سخت و مفاهیم دشوار فلسفی و روانشناسی، بلکه یک تجربه شخصی است از یکسال تلاش برای شادتر بودن. که طعم بعضی از این تجربه هارا خودمان هم گاها در زندگی چشیده ایم. اینکه یک نفر دیگر هم در یک جای دیگری از این جهان، همان احساس ها را داشته که من هم زمانی داشته ام؛ احساس خوشایندی داشت.

خیلی راحت میشد انرژی مثبت و خوبی که نویسنده برای نوشتن کتاب گذاشته است را از سطر سطر کتاب دریافت و تنها با خواندن آن شادتر بود! متن کتاب خیلی روان و صمیمی بود و در دوازده فصل تشکیل شده از دوازده ماه سال بود؛ که در هر ماه تصمیماتی برای شادتر بودن گرفته می شد و در نهایت نتایج آن بررسی و گزارش می شد...

 

در خستگی و کلافگی این روزها، احساس افسردگی داشتم و خب خواندن این کتاب یک انگیزه و انرژی خوبی بود که از آن حال و هوا پرتم کند بیرون! و یادم بیاورد که بس است این خودخوری و تشویش و کلافگی... بیا تمامش کنیم...

تصمیم گرفتم تمامش کنم و سعی کنم شادتر باشم. نمیخواهم یک پروژه شادی بنویسم. نه! فقط میخواهم به بعضی توصیه هایش مثل " مریم باشم" و "آنطوری که میخواهم احساس کنم، رفتار کنم" و "از مراحل انجام کار لذت ببرم" ، عمل کنم! این سه توصیه را خیلی وقت ها تجربه کرده ایم همه مان؛ اما تاحالا به عنوان یک عملی که می توان با انجامش شادتر بود به آن نگاه نکرده ایم، یا شاید من نکرده ام:))

 

پ ن: کتاب پروژه شادی - نوشته گریچن رابین - ترجمه آرتمیس مسعودی - انتشارات آموت

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

نیم دانگ پیونگ یانگ

نیم دانگ پیونگ یانگ سفرنامه رضا امیرخانی است به کره شمالی. قبل از خواندن کتاب چیزی زیادی از کره شمالی نمی دانستم... فقط اینکه به شدت تحریم است و به نوعی ارتباطش با کل جهان قطع! حالا بعد از خواندن کتاب کمی بیشتر میدانم اما هنوز چیز های مبهمی هست.. این سفرنامه رضا امیرخانی با جانستان کابلستانش یک تفاوت بزرگ دارد برای من. آن هم این است که جانستان کابلستان به معنای واقعی کلمه، نگاه تند مرا به افغانستان و افغانستانی ها تعدیل کرد.. اما نیم دانگ پیونگ یانگ برایم سوالات بیشتری ایجاد کرد.. که البته این هم برمی گردد به اطلاعات کم و ناقص در مورد کره شمالی.. که حالا فکر میکنم  حتما خودشان اینطور می خواهند!!

 

 

 

تصویری که حالا از کره شمالی دارم خیلی شبیه است به 1. فضای بسته جامعه قرون وسطی و 2. جامعه ای که جرج ارول در کتاب 1984 اش تصویر می کند. با این حال اما تفاوت هایی هم دارند. در قرون وسطی بودند عده ای که به دنبال دور زدن قوانین کلیسا بودند اما از ترس جانشان مخفیانه این کار را می کردند. یا در کتاب 1984 جرج ارول بودند کسانی که به دنبال پیوستن به انجمن اخوت بودند برای دور زدن کارهای حزب و... اما مردم کره شمالی به هیچ وجه با مسافران خارجی ارتباط نمی گیرند حتی در حد سلام... مگر با هماهنگی حزب.

 

از برخوردهای نویسنده با مردم کره شمالی اینگونه برداشت می شود که آنها پذیرفته اند وضعیت کنونی شان را و اعتراضی هم ندارند. شاید هم دارند و این جامعه ی استبدادی اجازه اعتراض نمی دهد...

 

-آقای نویسنده درست بنویس.

-تلاش می کنم صادق باشم. تحریم از مبادله کالا و ارز جلوگیری می کند. نمی گذارد کالا و ارز شما در کشور دیگری راه پیدا کند... اما تحریم به جز کالا و ارز شما، جلو حرکت حرف شما را هم می گیرد...

دوباره دستم را می گیرد و فشار می دهد و با خوش حالی تایید می کند. بیش تر صدایی می شنوم از داخل حنجره اش که نشان رضایت است. حالا وقتش است که در کوتاه ترین زمان حرفم را بزنم می گویم:

-در تحریم کالا و ارز مقصر امپریالسم است، اما مقصر اصلی تحریم حرف شما، امپریالیسم نیست، خودتان هستید.

 

پیرزن ها و پیرمرد ها در بلوار ها چمن ها را کوتاه می کنند. دانش آموزان 7 تا 10 ساله وقتی برای اردو به استادیوم فوتبال می روند کچلی های زمین چمن را با دست و بدون هیچ ابزاری ترمیم میکنند. کارگران برای تخریب ساختمان از ابزار ساده و دستی و نه ماشینی! استفاده می کنند. در شب چراغ های زیادی در شهر روشن نیست و....

همه این ها نشانی است از تحریم در زندگی مردم کره شمالی... اما آنها هر صبح به گونه ای سرود ما خوشحال ترین مردم جهانیم را می خوانند، انگار که باور دارند خوشحال ترین مردم جهان اند.. و این عجیب است!!

 

این که کنار یک هتل بزرگ چادری با امکانات ابتدایی برای کارگران زده باشند خیلی عجیب نیست. شاید همین صحنه را در کنارِ گذرِ هتلِ استقلال تهران دیده باشیم یا در پشتِ هتلِ هیلتونِ واشنگتن...

اما فقط در پیونگ یانگ است که کارگرانِ چادر بعد از دیدنِ مهمانِ خارجی خودشان را به خواب می زنند.

 

و چیز دیگری که ذهنم را مشغول کرده موضوع نمایشی بودن برخی بازدید هاست که نویسنده چندباری متذکر می شود. بازدید از کارخانه و مدرسه و بازار حتی!! در کارخانه سعی در نشان دادن فعال بودن خط تولید دارند اما یک کارتون محصول نهایی با یک تاریخ تولید در کارخانه وجود ندارد!! در مدرسه سعی در نشان دادن ارتباط مجازی معلم با دانش آموزان یکی از روستاها دارند اما ارتباطشان افلاین و سرکاری بوده است. در بازار هم سعی داشتند که بگویند یک نقاش معروف داریم و.. اما حتی یک نفر هم از اعضای حزب نام این نقاش را نشنیده بود.. در گفتگو با نویسنده کره شمالی گفته شد که تعداد کتابفروشی های کره شمالی، بیش از متوسط جهانی است در حالی که در همان یک کتاب فروشی که نویسنده خیلی اتفاقی و بدون هماهنگی حزب می رود تنها کتاب هایی از رهبران کبیر است و دیگر هیچ!!! و صاحب کتاب فروشی حتی همان نویسندگان حاضر در گفتگو را نمی شناسد!!

و سوالم این است که چرا؟

 

تحریم باید انسانِ مقاوم بسازد نه انسانِ دروغ گو!

 

هرچند که می دانیم این تفکر آرمانی است...

 

 

+خواندن این ده نکته درمورد کتاب و نویسنده هم خالی از لطف نیست.

+ و کتابی دیگر در مورد کره شمالی که حسنا معرفی کرده.

بعدا نوشت: کتاب های دیگه ای که دوستان در مورد کره شمالی معرفی کردن:

1. پیونگ یانگ (مصور)

2. آکواریوم های پیونگ یانگ

3. دختری با هفت اسم

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ازبه

عنوان مطلب نام کتابی از رضا امیرخانی است.

یکی از متفاوت ترین کتاب های دفاع مقدس و در مورد یک خلبان جانباز. کتاب مجموعه ای از نامه هاست از... به... 

اگر به کتاب هایی با این موضوع علاقه مند نیستید هم توصیه می کنم این یکی رو بخونید. 

 

عجیب نیست که من عاشق رضا امیرخانی ام... از بس که این بشر متفاوته *_*

چقدر زاویه های قشنگی داره نگاهش به داستان های مختلف.

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

خدای کشتار و برداشت من!

نمایشنامه خدای کشتار خیلی روان و خیلی ساده است اما در عین حال خیلی عمیقه! در حین خوندن نمایشنامه نباید دنبال دیالوگ خوب و تاثیرگذار باشید چون اصلا پیدا نمی کنید. دیالوگ ها شبیه مکالمات ساده ی روزمره ی هزاران انسان شبیه ماست. اما نکته اش دقیقا همینجاست که ما با همین مکالمات ساده ی روزمره مون در لحظه هایی خاص ممکنه دل کسی رو بشکنیم. ممکنه کسی رو شاد کنیم و...

 

خدای کشتار واقعیت تلخ زندگی همه ماست.. توی این عصر تظاهر! حتما خیلی از ماها در شرایطی به چیزی تظاهر کردیم که نبودیم و دوست داشتیم باشیم. اما شرایط همون قدر خوب و ایده آل باقی نمونده و ما هم کم آوردیم توی تظاهر کردن و خود واقعی مون رو نشون دادیم. گاهی نتیجه خوب بوده گاهی بد. اما نگاه عمیق تر به داستان اینه که خود حقیقی ما در برابر رویدادها چقدر موفق عمل میکنه؟!

 

ما تظاهر می کنیم چون نظر دیگران برامون مهمه. برامون مهمه که بهمون بگن روشن فکر، عاقل، مسئولیت پذیر و.. هزاران صفت از این دست! اما به قول نادر ابراهیمی « مطلقا مهم نیست که دیگران مارا چگونه قضاوت می کنند. بلکه مهم این است که ما در خلوتی سرشار از صداقت و در نهایت قلبمان خویشتن را چگونه داوری می کنیم؟»

 

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

عدالت می‌میرد و ظلم و مکر می‌ماند...

آن‌ها سه تن‌اند که می‌میرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرن‌ها می‌دانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سوّمی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت می‌میرد و ظلم و مکر می‌ماند. این شروع خوبی است؟

 

 


از نمایشنامه مجلس ضربت زدن نوشته بهرام بیضایی

۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
الهی!
مرا از دنیا هرچه قسمت کرده ای
به دشمنان خود ده
و هر چه از آخرت قسمت کرده ای
به دوستان خود ده

که مرا تو بسی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان