اینجا کسی است پنهان!

همچون خیال در دل...

به کودک درونم (6)

ماری عزیز!

فراموش نکن هر اتفاقی که پیش می آید برایت، برای این است که چیزی به تو یاد بدهد... و

روزهایی را که از پس سختی ها گذشتی را به یادت بسپار... که چه چیزهایی را از سر گذراندی و حال کجا ایستاده ای...

همین هاست که تصویری روشن از تو به خودت نشان می دهد...

همین گذر از اتفاق های سخت و سهل زندگی است که تو را به شناخت از خودت می رساند.

 

۲ موافق ۰ مخالف

در اندیشه شهر ها...

ما در روز جاهای زیادی می رویم و در فضاهای زیادی قرار می گیریم، نانوایی، فروشگاه، کافه ها، باغ ها، خانه ها، خیابان ها و... اما فقط بعضی از این فضاها برایمان تبدیل به یک گوشه دنج می شوند، فقط تعداد اندکی شان برایمان تبدیل به مکانِ دوست داشتنی مان می شوند.

 

در کلیت شاید تفاوتی میان فضا و مکان قائل نباشیم؛ اما از دیدگاه معماری مکان، محدودتر از فضا است. مکان برای ما یک ویژگی خاص و برتر دارد که آن را از دیگر فضاها متمایز می کند. این ویژگی صرفا زیبایی یا تفاوت بصری نیست، ابدا! بلکه یک تفاوت حسی است. ممکن است یک خاطره ی دور یا شنیدن یک دوستت دارم یا داشتن آرامشی مطلق یا هر اتفاق عمیق و تاثیرگذار دیگری، دلیل این تمایز باشد. مکان صرفا یک خانه، یک کافه یا فضایی محصور شده با دیوار ها نیست؛ مکان می تواند نیمکتی در یک پارک، زیر تک درختی در کویر یا در مامن آغوش کسی که دوستش داریم باشد.

 

بنابراین در ساماندهی شهرها و معماری مان بایستی نگاهِ فقط عملکردی مان را کمی کاهش داده و به جنبه های دیگر زندگی انسانی هم توجه کنیم. ما همان اندازه که به پل ها برای بهبود وضع ترافیک نیازمندیم به حریم خصوصی، صد برابر بیشتر نیازمندیم. اما این روزها شاهد ساخت پل هایی هستیم که حریم خانه های زیادی را از بین برده اند. یا شهرها را تبدیل کرده ایم به خیابان ها و پل های بتنی نازیبا و بی روح و دستور قطع درختان چند ده ساله به اندازه آب خوردن برایمان آسان شده است... ما هنگامِ گسترش خیابان ها به هیچ خاطره ای بها نمی دهیم. برایمان مهم نیست که یک خیابان در گذر این سالها چه ها دیده است... مهم نیست که چندین کودک از این خیابان به مدرسه هاشان رسیده اند... چندنفر در این خیابان عاشق شده اند... چند کسانی برای لحظه ای فکر کردن به جوانی و گذشته هاشان به این خیابان ها سر می زنند و...

 

به عقیده هایدگر:

یک مداخله شهری که مهم ترین دغدغه اش ویژگی های بصری، فرمال و هندسی قابل تعریف ابژه های فضایی باشد، چندان کارآمد نخواهد بود؛ بلکه باید گفت کیفیات مهم یک مکان نتیجه رابطه ی انسان با مکان و چگونگی سکونت گزیدن انسان ها در درونش است. یک مکان، کیفیات خود را از هم ریشه بودن مردمان درون محیطش، به دست می آورد.

 

ما نیاز داریم کمی عمیق تر به زندگی انسانی و نیاز های اساسی تر بشر نگاه کنیم.

 

رضا امیرخانی در کتاب رَهِش می نویسد:

خانه مادربزرگ من، توی محله خانی آباد بود. هنوز هم هست. کوچه مسجد قندی. ما دو نسل است که در کاشانک زندگی می کنیم. اما حتی ایلیا هم می داند که باید خودش را اهل خانی آباد معرفی کند. او هم می داند که هویتِ شهری ما از خانه مادربزرگ است.از درختچه انار و پنج دری و هشتیِ خانه مادر بزرگ. خانه مادربزرگی که تاورکرینِ همسایه توش سرک نمی کشید...اگر شهری، به خانه های مادر بزرگ هاش احترام نگذارد، فرو می پاشد. اگر مادربزرگ جناب شهردار، هر شهرداری، اهل همان شهر نباشد، شعر توسعه پیدا نمی کند. بزرگ می شود اما توسعه پیدا نمی کند. رشدش می شود مثل تولیدمثلِ سلول سرطانی. شهر زیر سایه مادربزرگ هاش شهر می شود... مادر بزرگ ها قدشان بلند نیست، اما سایه دارند.. خانه هاشان نیز...

 

همین خانه ها و خیابان ها و شهرهاست که از ما برای آیندگان می ماند... همین ها تصویری روشن و شفاف از هویت شهری و اوضاع جامعه ای که می سازیم به دست می دهد...

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

به کودک درونم (5)

این را آویزه گوشت کن ماری!

قبل از بحث کردن با آدم ها، ثانیه ای بیندیش که این آدم آیا ارزش بحث کردن دارد؟ یا فقط داری وقتت را تلف می کنی؟

۵ موافق ۰ مخالف

حضرت حق ...

حضورت شبیه نفس کشیدن است... یا پلک زدن!

چنان جاری در متن زندگی، که گاهی فراموش می کنیم بودنت را...

تو اما یک لحظه دریغ نمی کنی خودت را از ما. جاری و ساری، در تک تک لحظه ها و ثانیه هایی...

خوشبختی یعنی همین!

همین که می گویی نَحنُ اَقرَبُ مِن حَبلِ الوَرید

خوشبختی در ماست و ما به دنبالش سرگردان! عجیب نیست؟!

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

به کودک درونم (4)

ماری عزیز! عاشق شو... 

البته که عشق، به همین اندازه که من می گویم و تو می شنوی، سهل نیست...

دوری و دلتنگی دارد... درد و رنج دارد... ذوق و اشتیاق هم دارد...

اما 

به تو اطمینان خواهم داد که عشق، از تو آدم بهتری خواهد ساخت...

۴ موافق ۰ مخالف

منحصر به فرد باشیم!

به گفته هایدگر:« ما تنها در موقعیت های حساس، از اصالت آگاهی پیدا می کنیم؛ به طور مثال، در مواجهه با مرگ؛ به این صورت که مرگ ما نمی تواند ازآن هیچ کسِ دیگری باشد.»

 

همچنین زندگی ما، فقط متعلق به ماست! نه ازآن هیچ کس دیگری... اصیل باشیم و منحصر به فرد.

:)

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

دل مشغولِ تو ام...

دل مشغولی [ حالتی است که در آن انسان در مقام به دست آوردن هدفی، احساس نگرانی و اضطراب می کند و نیز به حالت ذهنی کسی اطلاق می شود که دارای طرحی است و به فکر تحقق آن است و همین دل مشغولی انسان را به سوی هدف عالی به حرکت در می آورد.]

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

به کودک درونم (3)

ماری عزیز! صبوری کن... هرچه بدی دیدی، ناعدالتی دیدی، ظلم دیدی... اگر حرفت را زدی و برای خواسته ات جنگیدی و نشد.. صبوری کن. تو بد نشو... تو تمام کن این چرخه زوال را... یادت نرود که تو تلاشت را کردی، باقی اش را بسپار به او که از همه چیز آگاه است...

۳ موافق ۰ مخالف

به کودک درونم (2)

ماری عزیز! در هرمسیری که قدم گذاشتی، گاهی برگرد و به پشت سرت نگاه کن. نه برای اینکه به مسیر رفته مغرور شوی... نه! نگاه کن که مبادا سختی هایی که پشت سر گذاشتی از تو آدم بدی ساخته باشد. مبادا انسانیت را در تو خاموش کرده باشد... گاهی باید به خودت یادآوری کنی، آرمان ابتدای مسیر را.

۳ موافق ۰ مخالف

شور و شعار لازم است اما کافی نیست!

شور: آشوب ، هیجان و آشفتگی.
شعار: شیوه ، روش ، سخنی آرمانی که معمولا قابل عمل نیست.
شعور: دانستن و دریافتن ، فهم و ادراک.

 

شور و شعارِ بدون شعور شاید به کار این دنیایمان بیاید، اما اگر دنیایی دیگر در میان باشد، احتمالا در خواهیم ماند...

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
الهی!
مرا از دنیا هرچه قسمت کرده ای
به دشمنان خود ده
و هر چه از آخرت قسمت کرده ای
به دوستان خود ده

که مرا تو بسی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان