اینجا کسی است پنهان!

همچون خیال در دل...

وقتی معماری و شعر به هم می رسند (3)

من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی 

تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی

 

حامد عسکری

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

تنهایی شبیه منه...

با صد هزار مردم تنهایی 

بی صد هزار مردم تنهایی...

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

وقتی معماری و شعر به هم می رسند (2)

بی تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام 

ای همه سقف و ستون و همه آبادیِ من...

 

حسین منزوی

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

وقتی معماری و شعر به هم می رسند (1)

دلم می خواست خانه ات باشم

که از خستگی هایت به من برگردی...

 

حمید سلیمی

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

با چشمانت مرا بنواز...

+ بشنویم از محمد ابراهیم جعفری

 

دریافت

 

:)

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

چَشمِ تو...

+ بشنویم :)

 

 

 

 

در دو چَشمِ تو نشستم 

به تماشایِ خودم

 

که مگر حالِ مرا

چَشمِ تو تصویر کند

 

سید تقی سیدی

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت...

بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم 

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 

در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

 

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت خود خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

 

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فروریخته در آب 

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ 

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید، تو به من گفتی 

« از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از شهر سفر کن!»

 

با تو گفتم « حذر از عشق؟ ندانم

سفر از پیش تو؟  هرگز نتوانم

نتوانم

 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد 

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم...»

 

باز گفتم که «تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم »

 

اشکی از شاخه فروریخت

مرغ شب، ناله تلخی زد و بگریخت...

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشف تو خندید!

 

یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم، نرمیدم

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم

نه گرفتی دیگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...

بی تو اما،  به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

 

 

فریدون مشیری

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

 

 

از کتاب امشب کنار غزل های من بخواب نوشته افشین یداللّهی

 

پ ن: همیشه دوست داشتم کتاب ها و شعر هایی که دوست دارم رو با صدای خودم منتشر کنم؛ نمیدونم چقدر استعداد، صدا و هنرش رو دارم ولی خب دوست دارم یاد بگیرم حداقل... اگر با شنیدنش خاطرتون آزرده شد منو ببخشید.. 

 

پ ن2: با نظر هاتون خوشحالم می کنید :)) ممنونم.

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

به بهانه روز سعدی :)

 

 

 

از فیلم شب های روشن

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

خدا یار تو باشد در دو عالم

از فتوت نامه عطار خواندم:

 

چو سختی پیشت آید کن صبوری 

در آن حالت مکن از صبر دوری

 

بنعمت در، همی کن شکر یزدان

چو محنت در رسد صبر است درمان

 

پ ن: صبر، چاره این روزها...

 

+ بشنویم از محمدرضا شجریان[به مناسبت بزرگداشت عطار]

 

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
الهی!
مرا از دنیا هرچه قسمت کرده ای
به دشمنان خود ده
و هر چه از آخرت قسمت کرده ای
به دوستان خود ده

که مرا تو بسی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان