صبح خواب افتاده بود و قبل رفتن همسرش سرکار، ندیده بودش و ازش خداحافظی نکرده بود... و حالا دیگه همسری نیست... همسری که حتی به سرکارشم نرسید...
کی میدونی کِی آخرین باره؟
صبح خواب افتاده بود و قبل رفتن همسرش سرکار، ندیده بودش و ازش خداحافظی نکرده بود... و حالا دیگه همسری نیست... همسری که حتی به سرکارشم نرسید...
کی میدونی کِی آخرین باره؟
هیچ آدمی جور خاصی نیست. این ماییم که بعضی ها رو یه جور خاصی می بینیم. حس و حالمون کنارشون متفاوت تره از حس حالی که کنار بقیه داریم...
محبوبِ من
دوست داشتن شبیه توست
وقتی آرام و زیبا نگاهم میکنی...
ماری عزیز! بلندشو. بس است این همه نشستن و دست رو دست گذاشتن... تو اگر به دنبال تغییری باید اول این تغییر را در خودت به وجود آوری. اینجا کسی نیست که تو را بلند کند و هُلت بدهد. اینجا فقط تویی و تو. بلندشو ماری.
ماری عزیز! در مسیر زندگی ات از هرچه روی گردان شدی، حواست باشد از خدا و خودت روی برنگردانی...
ماری عزیز! طاقت بیاور. همین سختی ها و نشیب ها و فشار هاست که از تو آدم قوی تری می سازد. می دانم، یک روزی می رسد که برمی گردی و به مسیر پشت سرت نگاه میکنی و لبخندی گوشه لبت می نشیند و با خودت فکر میکنی " مارا به سخت جانی خود این گمان نبود" و به خودت افتخار میکنی. به دختری که سربلندِ و قدرتمند...
طاقت بیار...
چیزی در من دارد شورش می کند...
چیزی از روزهایی که دور می شوند و محو..
چیزی از زمانه ای که دیگر متعلق به آن نیستم...
شبیه امید و ناامیدی است!
شبیه دلشوره و آرامش!
شبیه یک دوره گذار است؛ سخت است و پر تنش اما نوید یک آرامش را در لحظه لحظه ام فریاد می زند...
غمگینم و امیدوار...
و صدایی که زمزمه می کند در من
" ان مع العسر یسرا"
روزی که این عکس را ثبت کردم؛
روزی که یک هفته بعدش دانشگاه ها تعطیل شدند و ما روانه خانه و دیارمان...
هیچ فکرش را نمی کردم چنین خواهد شد...
توصیه کردند، درخانه بمانیم.
ماندیم
اوایل َش شاید با اندکی خوشحالی ته دلمان
حالا اما غمگینیم از این پرهیز و این دوری...
غمگین تریم از اینکه اگر این پرهیز و این دوری نباشد، شاید ما هم نباشیم...
این کویید نوزده بدجوری سیلی زد به صورتمان که آی، فراموشت شده زندگی کردن یعنی چه... قدردانستن یعنی چه...
حالا باخودم می گویم، بیشتر حافظ بخوان.. بیشتر موسیقی گوش کن.. بیشتر کتاب بخوان.. بیشتر مهربان باش.. بیشتر باوجدان رفتار کن.. بیشتر ببخش.. بیشتر دوست بدار.. بیشتر و بیشتر و بیشتر... نکند روزی برسد که حسرت بهتر زندگی کردن را داشته باشم...
پ ن: بزرگداشت حافظ است امروز.
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند...
می خواهم از "عزت نفس" برایت بگویم ماری. عزت نفس یعنی دوست داشتن خودت. یعنی محتاج محبت دیگران نباش. یعنی برای خودت شخصیت قائل باش. یعنی جوری زندگی کن که فقط و فقط احتیاجت به خدا باشد و بس. محبت اگر میکنی به امید جبران نباش... که اگر امید به جبران بستی دیگر اسمش محبت نیست! خوب باش برای خودت... محبت کن برای خودت... عشق بورز برای خودت... در نهایت این تویی که برای رفتار هایت مورد پرسش قرار می گیری... پس مطمئن زندگی کن.