اینجا کسی است پنهان!

همچون خیال در دل...

زندگی با عشق چه زیباست!

از تجربه خودم میخوام بگم... سه سال پیش تصمیم گرفتم عاشقانه تر به جهان نگاه کنم... به درخت، به آسمان، به آدم ها، به ساختمان ها حتی و هرچیزی... اولش خیلی به نظرم مسخره میومد گاهی به خودم می خندیدم ولی ادامه اش دادم... و تقریبا هر روز یه عکس ثبت می کردم از یه قابی که حالم رو خوب کرده بود و سعی میکردم یه شعر مرتبط هم کنارش بنویسم... این قاب میتونست هرچیزی باشه... غروب خورشید، درختای پاییز، همهمه دانشجو ها توی صف سلف، ماهی گلی های دم عید، یه دسته گل رز، یه نمیکت خالی کنار دیوار کاهگلی، یه گلدون شعمدونی روی میز یه کافه، یه پیرمرد سالخورده با گاری باربری اش توی بازار وکیل شیراز، آسمون پر از ابر و  سایه هایی ساختمون ها روز زمین، کیوسک های تلفن همگانی قدیمی، تابلو های نئون نصفه نیمه مغازه های شلوغ شهر، شاخه انار آویز شده از دیوار همسایه توی کوچه و هرچیزی... 

از یه جایی دیگه فقط روزی یه قاب دوست داشتنی نبود... انگار که عادت کرده باشم، قشنگی های هرچیزی رو ببینم... انگار همه چی قشنگ تر شده بود... اون موقع و اون لحظه نمیدونستم چه اتفاق خوبی در من افتاده... تا اینکه خونه نشین شدیم به مدت زیاد و این عادت از من دور شد یا شایدم من دور شدم... چقدر دلم تنگه برای اون روزا...

 

 

کتاب " زندگی با عشق چه زیباست " رو شش ماه پیش شروع کردم؛ نه اینکه کتابی باشه که کند پیش بره نه! اتفاقا انقدر نثرش روون بود که خیلی راحت میشد خوندش و پیش رفت ولی این کتاب برای من از اون دسته کتاب هایی بود که دلم می خواست هر بخشی رو که می خونم، بهش فکر کنم و سرسری ازش رد نشم... 

این کتاب بهمون یادآوری می کنه باید به اتفاق ها و آدم های پیرامونمون عشق بورزیم، بی منت؛ و اینه که زندگی رو زیبا می کنه... نگاهمون رو تغییر میده و همه چیز انگار یه روی دیگه ای از خودشون رو نشون میدن که تا حالا ندیدیم... نویسنده بهمون تلنگر میزنه که خیلی از رفتار های ناخودآگاهمون با اطرافیان باعث اتفاقاتی میشه که نتایج نامطلوبی به دنبال داره و فقط کافیه یکم با خودآگاه مون با عشق رفتار کنیم تا جهان بهتری حداقل برای خودمون بسازیم. 

ما آدم ها خودمون رو اسیر قوانین و عرف های جامعه کردیم که ما رو از خود واقعی مون دور کرده... باید اول از همه با خودمون مهربون باشیم و این عشق رو به خودمون بدیم تا در وهله بعد بتونیم عاشقانه به جهان پیرامونمون نگاه کنیم... 

این کتاب خیلی خوب رفتار ها و کنش های ما آدم ها رو تحلیل کرده و راهکار های خوبی برای ایجاد و تقویت عشق توی زندگی هامون ارائه داده... منتهی برای عملی کردنش، هر آدمی به یکمی رهایی و دیوانگی و استمرار نیاز داره... ولی قطعا معجزه میکنه... 

 

اگر به دنبال قشنگ تر دیدن این دنیایید توی این همه زشتی و ظلم و نازیبایی، خوندن این کتاب و عمل به توصیه هاش رو بهتون پیشنهاد میکنم. این یک کتاب تخصصی در مورد عشق است.

 

 

پ ن: عاشق باشید و رها...

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دوست داشتن نیازی به روز ندارد!

آه ای عزیز فرسنگ ها دور از من!

هرکجای این دنیای بزرگ که هستی حواست باشد که عشق و دوست داشتن آدم را کور می کند و کسی که خوب نمی بیند نیازِ بیشتری به شنیدن دارد. پس همین امروز، این تئوری مزخرف را که دوست داشتن نیازی به گفتن ندارد فراموش کن. یادت باشد قوی ترین حس ها اگر پرستاری و مراقبت نشوند، بیمار می شوند و می میرند. 

اتفاق عشق را با نوازش، با کلامِ دلنشین، با یادآوری های کوچک و بزرگ برای خودت و برای دنیای اطرافت زیبا تر کن_ بگذار پشتِ دوست داشتن تو و لبخندِ دیگری، محبت و احترام معنای وسیع تری پیدا کنند.

 

از کتاب در خانه ما عشق کجا ضیافت داشت نوشته نیکی فیروزکوهی

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

آغوشم خاکه...

 

آغوشت جای دوری از رنجه 

آغوشم خاکه آغوشت گنجه...

:)

 

+گنج از روزبه بمانی

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

وقتی معماری و شعر به هم می رسند (3)

من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی 

تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی

 

حامد عسکری

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

هر دو نوع تفکر لازم است!

- ملا! تمامِ عمر آوارگی بکشی، از کار و خدمت بمانی، خودت و خانواده ات را عذاب بدهی که چه؟ که سرانجام امربر بی سروپایِ حاکمِ بی سر و پایی، به امید پشیزی مژدگانی، تیری درسینه ات خالی کند؛ خلاص؟

+ مرا از تیر خلاص مترسان تاجر، که مرگ برای مومن، جشن است و وصل. چرا باید جایی که می توانم در آنجا با ظلم و جور بجنگم رها کنم و به جایی بروم که در آنجا ظلم و جوری نیست؟ مگر وطن مرتع است و انسان گاو، که فقط به خاطر چریدن و خوب چریدن، خوردن و خفتن و چنان کردن، لمیدن و نشخوار کردن و دفع زائدی کردن، وطن را بخواهد، مَرد؟ عذاب کشیدن در زادگاه و خانه همانقدر حق است که بهره گرفتن و آسوده زیستن در زادگاه. تازه اگر گریختن به هنگام بلا، شرط عقل و عدل باشد، پس بلا را چه کسی له کند؟ و درد را چه کسی علاج؟ چه کسی به تو گفته است که گریختن از مصیبت، رفع مصیبت می کند و شادیِ راستینِ گریزنده را تدارک می بیند؟ هاه!

-  این ها را که تو می گوی، من ابدا ابدا، نگفتم ملا! حرف من این است که هر حضوری، علت حضور می خواهد. وقتی اینجا، بی دلیل حاضری و کاری از دستت بر نمی آید و جنگت، جنگ انگشت نرم است با سنگ سخت، خب برو به جایی که به کار آیی. نه به سود خودت و برای کیف و حال خودت، که برای خدا و خلق محتاج خدا. بعد مقدمات بازگشتت به وطن که فراهم شد و دیدی در خاک زادگاهت می توانی ثمری داشته باشی، بازگرد و بجنگ و شهید شو یا نجات بده. اگر استدال تو در باب ماندن و درد بیهوده کشیدن و معتاد درد شدن درست باشد، پس «هجرت مومنانه» به چه کار می آید؟ بله؟

+ ...

 

از کتاب "سه دیدار با مردی که از فراسوی باور می آمد" نوشته نادر ابراهیمی.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

معماری ظرف زندگی است.

هرچقدر اثر معماری از "معمارش" سرشارتر باشد؛ از "زندگی" تهی تر است ! 

 

دکتر ضیائیان

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

به کودک درونم (18)

ماری عزیز! برای خواسته هایت در لحظه مناسب خودش بجنگ. انباشته کردن خواسته ها و آرزو ها و موکول کردنشان به آینده، هم از ارزش آن ها می کاهد هم حسرتِ به موقع انجام دادنشان به دل می ماند...

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کار های کوچک اما موثر

در کارِ فرهنگی، کوچکترین کار هم ارزشمند است.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

هرکه او بیدارتر، پر درد تر...

- میدونی چی میشه دیگه آدم خوابش نمی بره؟

+ چی میشه؟ 

- آگاه میشه؛ به خیلی چیزا...

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

تنهایی شبیه منه...

با صد هزار مردم تنهایی 

بی صد هزار مردم تنهایی...

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
الهی!
مرا از دنیا هرچه قسمت کرده ای
به دشمنان خود ده
و هر چه از آخرت قسمت کرده ای
به دوستان خود ده

که مرا تو بسی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان