من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی
حامد عسکری
من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان، هر وجبت ترمه و کاشی
حامد عسکری
- ملا! تمامِ عمر آوارگی بکشی، از کار و خدمت بمانی، خودت و خانواده ات را عذاب بدهی که چه؟ که سرانجام امربر بی سروپایِ حاکمِ بی سر و پایی، به امید پشیزی مژدگانی، تیری درسینه ات خالی کند؛ خلاص؟
+ مرا از تیر خلاص مترسان تاجر، که مرگ برای مومن، جشن است و وصل. چرا باید جایی که می توانم در آنجا با ظلم و جور بجنگم رها کنم و به جایی بروم که در آنجا ظلم و جوری نیست؟ مگر وطن مرتع است و انسان گاو، که فقط به خاطر چریدن و خوب چریدن، خوردن و خفتن و چنان کردن، لمیدن و نشخوار کردن و دفع زائدی کردن، وطن را بخواهد، مَرد؟ عذاب کشیدن در زادگاه و خانه همانقدر حق است که بهره گرفتن و آسوده زیستن در زادگاه. تازه اگر گریختن به هنگام بلا، شرط عقل و عدل باشد، پس بلا را چه کسی له کند؟ و درد را چه کسی علاج؟ چه کسی به تو گفته است که گریختن از مصیبت، رفع مصیبت می کند و شادیِ راستینِ گریزنده را تدارک می بیند؟ هاه!
- این ها را که تو می گوی، من ابدا ابدا، نگفتم ملا! حرف من این است که هر حضوری، علت حضور می خواهد. وقتی اینجا، بی دلیل حاضری و کاری از دستت بر نمی آید و جنگت، جنگ انگشت نرم است با سنگ سخت، خب برو به جایی که به کار آیی. نه به سود خودت و برای کیف و حال خودت، که برای خدا و خلق محتاج خدا. بعد مقدمات بازگشتت به وطن که فراهم شد و دیدی در خاک زادگاهت می توانی ثمری داشته باشی، بازگرد و بجنگ و شهید شو یا نجات بده. اگر استدال تو در باب ماندن و درد بیهوده کشیدن و معتاد درد شدن درست باشد، پس «هجرت مومنانه» به چه کار می آید؟ بله؟
+ ...
از کتاب "سه دیدار با مردی که از فراسوی باور می آمد" نوشته نادر ابراهیمی.
هرچقدر اثر معماری از "معمارش" سرشارتر باشد؛ از "زندگی" تهی تر است !
دکتر ضیائیان