+ خیلی غم انگیزه، نه؟ پایان رو میگم
- نمیدونم، از دید من اگر پایانِ چیزی غمگینت می کنه، حتما خیلی معرکه بوده وقتی که در جریان بوده...
از فیلم this is us
هر آدمی حق داره یه نفر رو توی زندگیش داشته باشه که علی رغم همه وجوه تاریک و ترسناک وجودش، خوبی ها و زیبایی هاشو ببینه
این حداقل حقِ هر کسی از این زندگیه...
+ راستش همیشه میخواستم لحظه ای که برای اولین بار به زبون میارم "دوست دارم" همه چیز استثنایی باشه، همه جزئیات...
- لازم نیست همه چی استثنایی باشه تا اتفاقی که باید بیوفته؛ گفتن صادقانه ی این جمله به تنهایی هر لحظه ای رو استثنایی میکنه...
خوندن زندگی نامه ، از این جهت حُسنه، که با تجربه هایی آشنا میشی که شاید توی مسیر زندگی تو هم اتفاق بیوفتن. حالا خوندن تجربیات شخصیِ فردی که توی همین فرهنگی زندگی کرده، که ما زندگی می کنیم؛ تو همین مملکت با همه مشکلاتش، با همه بالا پاییناش، با همه عرف های درست یا غطلش و... نکته مثبتش اینه که شاید بهتر درکش کنیم، چون خیلی شرایط مون مشابه تره.
کتابی که می خوام معرفی کنم یه دوگانه است از نادر ابراهیمی، نویسنده کودک و نوجوان و البته گاهی بزرگسال. نادر توی کتاب اولش" ابن مشغله" ، از تجربیات کاری اش می نویسه، از شغل هایی که تغییرمیده، ازموانعی میگه که سر راه انسان موندن توی کار و زندگیش قرار گرفته ، در واقع همه ی اون دو راهی هایی که ما هم، بعضی هاشو شاید با یه سر و شکل دیگه تجربه کردیم یا می کنیم. این کتاب از این جهت ارزشمنده که یه چیزایی به آدم یادآوری می کنه، که برای هر کسی متفاوته چون نگاه ما به زندگی و تجربیات ما از زندگی متفاوته؛ به قول جرج ارول « بهترین کتاب ها آن هایی است که آنچه را که آدمی می داند به وی یادآوری می کند.»
کتاب دوم " ابوالمشاغل" سیزده سال بعد از کتاب اول نوشته شده و در ادامه کتاب اول است؛ باز هم تجربیات زندگی نادر اما با درک و فهم یک آدم میانسال، یک پدر! نادر در این کتاب، آخر هر فصل نظر پسر(ابن مشغله) را در مقابل نظر پدر می نویسه و این مقایسه ها و تغییر دیدگاه ها در اثر گذرسالیان و کسب تجربه ها به جذابیت های کتاب اضافه کرده است.
از متن کتاب:
ابن مشغله می گفت: « راهِ بسیار درازی در پیش است؛ بسیار دراز... در این راهِ طولانی، وقت، برای همه کار خواهی داشت، به قدر کافی، و اضافه هم خواهی آورد، آنقدر که دیگر ندانی با آن چه می توانی بکنی، و چه باید کرد... پس، خودت را خسته مکن، و از نفس مینداز!»
ابوالمشاغل می گوید:« راه، تنها زمانی بسیار دراز است که در ابتدای آن باشی، یا حتی در کمرکش آن. در پایان، به ناگهان، می بینی که یک لحظه بیشتر نبوده است و بسی کمتر از لحظه: یک قدم مورچگان. در حقیقت، این کوتاهی و بلندی راه نیست که مسأله ماست.مسأله، آن چیزی است که ما، در امتداد این راه، برای دیگران که ناگزیر از پی ما می آیند باقی می گذاریم تا که طی کردنش را مختصری مطبوع، گوارا، شیرین و لذت بخش کند. پس، حق است که خودمان را، اگر نه برای ساختن کاروانسراهای بزرگ و آب انبار های خنک، لااقل برای برپا داشتن یک سایبان کوچک، خلق یک بیت شعر خوب، روشن کردن یک چراغ ابدی و یا ضبط یک صدای مهربانِ «خسته نباشی» خسته کنیم، خسته کنیم و از نَفَس بیاندازیم... به حق که چه از نَفَس افتادن شیرینی است آن و چه خستگی غریبی...»
+ یه اتفاقایی، یه حرفایی، یه چیزایی، برای همیشه با آدم می مونن... شاید کمرنگ بشن ولی فراموش نمیشن.
- ...
یه روزایی همه چی بر وفق مراده یه روزایی از همون صبح هیچی سرجای خودش نیست؛ یه روزایی هم مثل امروز پر از بالا پایینه اتفاق های های خوب کنار حال های بد ان... ماری! هیچوقت سعی نکن نشون بدی خوبی درحالی که نیستی... حس های بد اگر سرکوب بشن، ته نشین میشن و یه روزی یه جایی همه شون باهم سر باز میکنن ... جوری که تحملش خیلی سخته... اگه خوب نیستی خوب نباش... گریه ات میاد، گریه کن... گلایه داری بگو... نذار حس های بد ازت آدم بدی بسازن! همین الان همین لحظه خودتو رها کن از حال بد... با گریه، با حرف، با نوشتن، با هرچی... ولی رها کن.